سلام
قبل از چیز پیروزی تیم ملی عزیزمون در مسابقات مقدماتی جام جهانی برزیل تبریک میگم امیدوارم این شادی هم دوباره در جام جهانی تجربه کنیم. . . به همین دلیل بهانه ای پیدا کردم تا یک عکسی از نودشه که درست کردم روی وب بزارم این رو به تمامی بازیکنان تیم ملی تقدیم می کنم . . . امیدوارم کنکور هم مثل ورودمون به جام جهانی باشه
میتونید باکیفیتش رو از لینک زیر دانلود کنید:
دانلود با کیفیت عکس : دانلود
سلام . . . حالتون چطوره خوبید . . الان ساعت 12.05 بعد از ظهر است دارم این پست رو می نویسم. نمی دانم از کجا شروع کنم . . . بزارید از دبستان شروع کنم اون روزها تمام فکرمون شده بود که از همکلاسی هایم املا بیشتر بگیرم و معلم بهم بگه آفرین . . . عجب روزهایی بود. . . ولی الآن اون کلاس تبدیل به یک کشور شده . . . فکرش رو بکنید 6 سال دبستان ، 3 سال راهنمایی ، 4 سال دبیرستان همش رو میخواهیم توی یک روز اون هم چند ساعت خلاصه کنیم . . . واقعا سخته . . . این چندتا آزمون جامع قلم چی رو هم که دادم زیاد خوب نبود . . . نمی دانم خدا چه شرنوشتی برام نوشته ولی امیدوارم نتیجه ای بگیرم که هم خودم راضی بشم و هم اطرافیانم.
از اول دبستان که به مدرسه رفتم شاگرد ممتاز بودم و تا آخر دوران دبیرستان هم این طور بود . . . همیشه افتخار میکردم که دارم این مسئولیت رو به دوش میکشم . احساس شادی می کردم. ولی الان اصلا احساس خوبی ندارم . . . خیلی ها الان ازم انتظار دارن . . . خیلی میترسم که . . . البته خدا نکنه من به خودم خیلی امیدوارم. از بچگی آرزو داشتم که مهندس بشم . الان یک حس خیلی غریبی دارم احساس میکنم یک جایی کم کاری کردم.
بیشتر از این نمی خوام بنویسم در آخر هم:
از کاروان عاشقان احوال من نمی پرسند
به این دریای پر خونی،کسان از من نمی ترسند
به گوشه ای افتاده ام ، از کاروان جا مانده ام
دلم صدایش می کند ، از عاشقان جا مانده ام
ای عاشقان بی صدا ، ای یاوران بی وفا
مگرنمی رِسَد صدا،از دست این باد صبا
یک روز ندایم سر دهید ، سنگی در این دریا زنید
از آن معشوق پر زیبای من، یک بار ندایی آورید
روز پدر مبارک
تقدیم به همه ی پدرهای جهان بخصوص پدر خودم
جغدي روي كنگره هاي قديمي دنيا نشسته بود. زندگي را تماشا ميكرد. رفتن و ردپاي آن را. و آدمهايي را مي ديد كه به سنگ و ستون، به در و ديوار دل مي بندند. جغد اما مي دانست كه سنگ ها ترك مي خورند، ستون ها فرو مي ريزند، درها مي شكنند و ديوارها خراب مي شوند.
او بارها و بارها تاجهاي شكسته، غرورهاي تكه پاره شده را لابلاي خاكروبه هاي كاخ دنيا ديده بود. او هميشه آوازهايي درباره دنيا و ناپايداري اش مي خواند و فكر مي كرد شايد پرده هاي ضخيم دل آدمها، با اين آواز كمي بلرزد.
روزي كبوتري از آن حوالي رد مي شد، آواز جغد را كه شنيد، گفت: بهتر است سكوت كني و آواز نخواني. آدمها آوازت را دوست ندارند. غمگين شان مي كني. دوستت ندارند. مي گويند بديمني و بدشگون و جز خبر بد، چيزي نداري.
قلب جغد پير شكست و ديگر آواز نخواند.
سكوت او آسمان را افسرده كرد. آن وقت خدا به جغد گفت:
آوازخوان كنگره هاي خاكي من! پس چرا ديگر آواز نمي خواني؟
دل آسمانم گرفته است.
جغد گفت: خدايا! آدمهايت مرا و آوازهايم را دوست ندارند.
خدا گفت: آوازهاي تو بوي دل كندن مي دهد و آدمها عاشق دل بستن اند. دل بستن به هر چيز كوچك و هر چيز بزرگ.
تو مرغ تماشا و انديشه اي! و آن كه مي بيند و مي انديشد، به هيچ چيز دل نمي بندد.
دل نبستن سخت ترين و قشنگ ترين كار دنياست. اما تو بخوان و هميشه بخوان كه آواز تو حقيقت است و طعم حقيقت تلخ.
جغد به خاطر خدا باز هم بر كنگره هاي دنيا مي خواند
و آنكس كه مي فهمد، مي داند آواز او پيغام خداست. پس نیازی نیست برای خواندن خدا جایی دور بریم خدا همین جاست. . .